جشن سیسمونی

٥شنبه واسه پسر گلم جشن سیسمونی گرفتیم اول فامیلا طرف مامان جونت اومدن بعدشم فامیلای بابا جونت.عزیزم همه کلی ذوق کرده بودن به خاطر وسایلت.تازه بابا محمدم عکسای سونوگرافیتو چاپ کرده بود  و زده بودیم به دیوار البته کلی هول هولکی چون از سر کار ساعت 4 اومد و مهمونی ساعت 4 شروع میشد بعدشم بابایی باید از روی فیلمای سونوت عکس میگرفت واسه هم رفت کافی نت دایی ها و عجله ای عکستو درست کرد.هر کی عکس نازتو میدید میگفت شبیه منییعنی واقعا شبیه کی هستی بیشتر؟من یا بابایی؟خلاصه کلی هم برات کادو آورده بودن که من از همشون عکس انداختم که بزرگ شدی همه رو بهت نشون میدم.

دیروز با مامان سیما رفتیم بیمارستان بهمن ساعت ویزیت داشتم.با آپانس رفتیم و ساعت 10:30 اونجا بود.غلغله بود بیخ تا بیخ آدم نشسته بود اصلا جای نشستن نبود.کلی نشستیم تا ساعت 3 نوبتم شد.انقدر رو صندلی نشسته بودم که کمر درد گرفتم خیلی خسته شدم مامانی.مامان سیما هم همینطور.خدا خیرش بده این یه مدته خیلی زحمت مارو کشید.بعدشم برگشتیم و با هم رفتیم خونه بابا جون.اونجا بحث خواستگاری دایی سیاوش داغ بود.آخه میخواد زن بگیره فردا قراره من و مامان جون واسه آشنایی بریم خونشون اما مامان جون گفته خواستگاری بمونه واسه بعد زایمان من و تولد گل پسرم.حالا فردا بریم ببینیم چی میشه.ایشالاه که خیر باشه و خوشبخت شن.

راستی دکتر زمان سزارین رو 15 مهر اعلام کرد.یعنی تقریبا 1 ماه و نیم دیگه!خدا رو شکر دیگه چیزی به اومدنت نمونده.این روزای آخر خیلی سخته مخصوصا خارشی که تمام بدنمو گرفته .شبا تا صبح بعضی وقتا بیدارم و خودمو میخوارونم همه بدنم کهیر زده.البته الان خیلی بهترم.دکتر بهم پماد کالامین داده اما اثری نداره.بیشتر یعی میکنم خنکی بخورم که کمتر بخوارم.تو طول روز همش بی حوصلم و خوابم میاد.انگار رمق ندارم.از معدم نگم که بهتره دردش کلافم میکنه بعضی وقتا.البته میدونم که همه ی این دردا و سختیا به محض تولدت و دیدن روی ماهت از یادم میره اما میدونی چیه مامانی؟من شک ندارم که این سختیها به داشت پسر قند عسلم میارزه.الهی مامان فدات بشه خیلی بیقرار اومدنتم.دوستت دارم پسرم تو و بابایی عشق مامانین