آرتین جونآرتین جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

عشق کوچولوی زندگی ما

واسه بهترینم

فندق کوچولو

من و بابایی 13 اسفند 1388 زندگی عاشقانه خودمون رو شروع کردیم وبعد از 3 سال تصمیم گرفتیم که تورو به زندگیمون بیاریم و عشقمون رو بزرگتر و زندگیمون رو شادتر و زیباتر از همیشه کنیم.تو بزرگترین و زیباترین هدیه ای هستی که خدا به ما داده و بابت این از خدای مهربون ممنونیم.

مادر کافی!

امروز بعد مدتها اومدم که مطلا بذارم!از وقتی آرتین کوچولوی ما بدنیا اومده دیگه وقت سر خاروندن هم ندارم.فدات بشم عزیزکم که همه دنیام شدی. گل من چند وقته دل دردای شدید میگیره دلم براش هلاک میشه.بعضی شبا چند ساعت مداوم گریه همش دنبال راه حلم که این دلدرداتو خوب کنم فرشته ی من که تو اینقدر اذیت نشی.همش دارم سرچ میکنم و دنبال راهم.اما خیلی جواب نگرفتم.دوست دارم نهایت تلاشمو واسه راحت بزرگ کردنت بکنم.نمیدونم آیا مادر کافی هستم؟خیلی دوستت دارم پسر نازم ...
5 آذر 1392

خاطره زایمان

ساعت 4:30 صبح روز دوشنبه 8 مهر من و بابایی و بابابزرگ و مامان بزرگا والبته آرتین کوچولو که تو شکمم بود همگی باهم راه افتادیم به سمت بیمارستان بهمن.من و بابایی از 2 روز قبل خونه ی مامانی مونده بودیم چون دردام شروع شده بود ساعت 5 رسیدیم بیمارستان.بعد از یه سری امضا و اثر انگشت و تعهد من و بابا به بیمارستان بالاخره وارد بخش زایمان شدم.همه خیلی نگران بودن .مامانی که به زور خودشو کنترل کرد که جلو من گریه نکنه بابايي هم كه دل تو دلش نبود و خيلي استرس داشت خلاصه من رفتم تو يه اتاقي تا آماده شم .موقع پوشيدن گان و جمع كردن لباسام افتادم زمين كه حسابي كمردردم تشديد شد كه تا حالا هم ادامه داره.بعد به يه اتاق ديگه رفتم و اونجا ازم خون گرفتن و سوند و...
5 آذر 1392

آرتین جونم عشق زندگیم خوش اومدی

سلام آرتین خوشگلم.امروز که دارم وبلاگتو آپ میکنم 19 روزه که پاهای کوچولوی خوشگلتو رو زمین گذاشتی.قربونت برم تو این مدت سر مامانی خیلی شلوغ بود اصلا وقت نداشتم بیام اینجا اما الان که شیرتو دادم و خوابیدی اومدم تا برات بنویسم که این مدت چجوری گذشت و تو عشق مامان چطوری به دنیا اومدی.البته اینارو تو پست بعدی می نویسم عزیزکم من عاشقتم انقدر که تار موتو با دنیا عوض نمیکنم.هر لحظه ی زندگیم وابسته به وجود تو شده حتی وقتی خوابم خوابتو میبینم .اون چشمای خوشگلت وقتی بهم ذل میزنه با تمام وجودم خدا رو شکر میکنم واسه دادن تو به ما.نفسم تو بهترین و بزرگترین هدیده خدا به من و بابایی هستی ناخن چیدتو با دنیا عوض نمیکنم.فدات بشم که انقدر معصوم و خواستنی هستی...
27 مهر 1392

عشقم فردا به دنیا میاد!

پسرم هستی مامان بالاخره بعد 9 ماه انتظار فردا میای بغل خودم عشقم قراره بیای و زندگیمونو روشن کنی نمیدونی مامان چقدر دلش بزات تنگه بابایی خیلی استزس داره اما من ریلکس ریلکسم انگار خدا یه آرامش خاصی تو دلم قرار داده یه حس مادرانه و فوق العاده دارم که قابل وصف نیست. عزیز دلم فردا به امید خدا صورت مثل ماهتو میبینم فرشته کوجولوی من دوستت دارم اندازه تمام ستاره های آسمون زیبای زندگیت   خدایا شکرت به خاطر وجود نازنین همسرم مهربونم و پسر یکی یه دونه ی نانازم... ...
7 مهر 1392

نامه اي براي بهترين پسر دنيا

آرتينم امشب ميخوام برات يه نامه بنويسم و بهت تموم چيزايي رو كه تو زندگي بايد بدوني بهت بگم.البته همه ي همش كه نه چون زندگي سراسر تجربه س و هر روز يه چيز جديدي بهت ياد ميده اما يه سري چيزا هستن كه قانونن وتغيير ناپذيرو اگه اونارو تو زندگيت رعايت كني و به كار بگيري حتما انسان موفقتري ميشي عزيز دلم. اولین چيزي كه ازت ميخوام اينه كه هيچوقت خداي مهربون رو فراموش نكني و هميشه در هر حالي شكر گذارش باشي و تو زندگيت از هيچ كسجز خدا كمك نخواي.بدون كه خدا خيلي بزرگ و بخشندست و قادره تمام آرزوهامون رو حتي اونايي كه محال ميدونيمشون رو برآورده كنه.پس هيچوقت تو زندگيت نا اميد نشو و اميدت به خدا باشه.   دوم اينكه يادبگير كه ديدت به زندگي مثبت باش...
5 مهر 1392

فقط ٦ روز ديگه مونده!

آرتين مامان الان كه دارم وبلاگتوآپديت ميكنم دوشنبست و فقط ٦روز مونده كه پاهاي خوشگلتو روي اين كره خاكي بذاري و دنيا رو با وجود نازنينت واسه من و بابايي گلت كه ٩ ماه تموم انتظارتو كشيديم زيباتر و شيرينتر كني. امروز تمام ساكارو بستم و آماده كردم و ليست كاراي خرده ريزي كه من و بابايي قبل اومدنت بايد انجام بديم رو نوشتم و زدم به مانيتور.البته ديگه كار خاصي نمونده همه ي كارارو انجام داديم و تقريبا آماده ي آماده ايم من و بابايي اين روزاي آخري ديگه كم كم داره باورمون ميشه كه داريم مامان و بابا ميشيم و قراره يه مسئوليت سنگين اما خيلي قشنگ رو از اين به بعد رو شونه هامون حس كنيم.البته تا نيومدي كامل نميتونيم اينو حس كنيم ولي به محض اينكه دنيا بياي و...
5 مهر 1392

مادر بهشت زیر پای توست....

نگاه کن به کوچکی و بی پناهی و نیازهای لحظه به لحظه اش. که دمی تو را از خود غافل نمی خواهد و نمی تواند ببیند. هیچ کسی را در دنیا نمی شناسد جز تو. با هیچ کس پیوندی ندارد جز تو. ... به هیچ کس امید نمی بندد جز تو. به هیچ کس آرام نمی گیرد جز تو. فقط و فقط تو را می شناسد و تو را می خواهد. عجیت "یکّه شناس" است. اوج نیاز و بیچارگی اش را حسّ?می کنی؟ اوج قدرت و حیات خودت را درک می کنی؟ اگر او را محروم کنی، چه کسی او را می پرورد؟ و تو... که خود او را آورده ای و خواسته ای و دوست داشته ای؛ می شود محرومش کنی؟ می شود کنارش نباشی و نمانی؟ آن هم زمانی که نیاز و تکیه گاه و امید او، فقط و فقط تویی! تجربه ی خدا بودن، اله بودن، تمام ام...
5 مهر 1392

تقدیم پسرم

مرد کوچک مادر فدای قدو بالایت خوب به حرفهای مادرت گوش کن حرفهایِ شاید تلخ و سنگینیست اما باید از همین بچگی ات برایت بگویم تا در آینده اماده باشی برای مرد شدن ... تو قرار است مرد خوبی شوی مرد خوب بودن کار سختیست اینکه قوی باشی اما مهربان صدایت پر جذبه باشد اما نه بلند اینکه باید گلیم خودت را از آب بکشی بیرون و مهم تر اینکه باید تکیه گاه باشی    عزیز دل مادر تکیه گاه بودن سخت ترین قسمت مردانگیست اول از همه باید تکیه گاه خودت باشی و بعد عشقت عشق چیز عجیبی نیست حسی است مثل موقع هایی که صدایم میکنی : مادر من میگویم : جان مادر و به همین مقدسیست عاشقی را کم کم خودم یادت می دهم لابه لای حروف الفبا و اعداد خودم عادتت می دهم به گفتن ...
2 مهر 1392

لحظه دیدار نزدیک است ...

لحظه دیدار نزدیک است . باز من دیوانه ام، مستم . باز می لرزد، دلم، دستم . باز گویی در جهان دیگری هستم . های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ ! های ! نپریشی صفای زلفم را، باد! آبرویم را نریزی ، دل ! - ای نخورده مست - لحظه دیدار نزدیک است... ...
24 شهريور 1392