آرتین جونآرتین جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

عشق کوچولوی زندگی ما

خريد سيسموني

1392/3/13 12:42
نویسنده : مامان ساناز
153 بازدید
اشتراک گذاری
پسر گلم امروز كه دارم برات مينويسم دوشنبس و من از جمعه خونه بابابزرگ بودم تا ديشب كه با بابايي اومديم خونه آخه كف حموم به پاركينگ آب ميداد تعميركار آورده بود بابايي خونه هم ريخت و پاش بود منم كه يكم درد و اينا داشتم گفتم يه چند روز برم مهموني خونهوبابابزرگ!عزيز دلم ديروز با مامان بزرگ رفتيم جمهوري خريد سيسموني واسه پسر نازم.يه سري زياد از وسايل لازمتو گرفتيم .ساعت ١٠ رفتيم٤:٣٠ برگشتيم.واقعا انگار يه بار سنگيني از رو دوشم برداشته شد آخه هر روز سنگين تر ميشم هوام كه هر روز داره گرمتر ميشه نگران بودم با اين گرما و خستگي من و دردام كي و چه جوري برم خريد،البته بازم يه سري خرده ريزت مونده .وسايل بزرگ و سرويس كالسكتم همينطور اما اونو زياد نياز به فكر و وقت نداره يه روز با بابايي ميريم همه رو ميخريم ايشالاه،قربونت بشم كه قراره لباساي خوشگل خوشگل تنت كنم و كلي همه ذوق كنن!بابابزرگ و دايي علي كه كلي حال كرده بودن كلي غش وضعف رفتن مخصوصا واسه لباسات و اون كفش خوشگلي كه برات خريديم و قراره پاهاي كوچيكت و توش بذاري!مامان فدات بشه .بابايي محمد گلم كه شب اومد و وسايلات و ديد و كلي قربون صدقت رفت.پسرم ايشالاه به موقع و سالم وسلامت به دنيا مياي و همه ي اينا رو استفاده ميكني.و اميدوارم قدر بابابزرگ و مامان بزرگ مهربونتو بدوني كه با دل و جون دارن زحمت سيسمونيت رو ميكشن.دستشون واقعا درد نكنه. ميدوني پسرم هيشكي پدر و مادر آدم نميشه و اين دو تا بزرگترين نعمتهاي خدان.از خدا ميخوام كه من و بابايي هم بتونيم مامان باباي خوب و مناسبي برات باشيم.
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)