آرتین جونآرتین جون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

عشق کوچولوی زندگی ما

عشق آسموني من و بابا محمد گل

1392/3/9 15:24
نویسنده : مامان ساناز
93 بازدید
اشتراک گذاری
گل پسرم امروز ميخوام برات يه ذره از داستان آشنايي من و بابات و اينكه چطور عاشق هم شديم و به هم رسيديم برات بگم.شايد برات عجيب باشه اما من و بابا جونت دبيرستاني بوديم كه با هم دوست شديم و از اون موقع تا حالا كه تقريبا ١٣سال ميگذره بهترين دوست هم هستيم.من اول دبيرستان بودم و بابا محمد دوم دبيرستان.از روز اولي كه با هم دوست شديم زياد با هم ارتباط نداشتيم آخه من هيچوقت تنها بيرون نميرفتم همهيشه با مامان بزرگت ميرفتم همه جا.يكسال اول فقط چند بار تلفني باهم صحبت كرديم و يه بار هم بيرون رفتيم.بقيه وقتها بابايي بعد از مدرسه ميومد سر كوچه مون واميستاد و از دور همديگرو ميديديم.ميدوني پسرم الان كه دارم اينا رو مينويسم حسم تازه ميشه انگار دوباره كوچيك شدم و برگشتم به همون سالها.عاشقي واقعا حس قشنگيه.خلاصه اينكه روز به روز ارتباطمون بيشتر شد و ما هم روز به روز عاشقتر.هر روز واسه با هم بودن و به هم رسيدن آرزو ميكرديم.دوستي ما ٨ سال طول كشيد و بعد از تموم شدن درس و دانشگاه يني درست تبستون سال ٨٧ بابايي اومد خواستگاري و بابابزرگت هم قبول كرد و ٢٦مرداد كه نيمه شعبان هم بود عقد كرديم و بالاخره بعد از ٨ سال به هم رسيديم و ما حدودا يك سال ونيم عقد بوديم.البته اينم بگم كه بابجونت قبلش هم يه بار اومده بود خواستگاري ولي چون درس ميخونديم تصميم گرفته شد كه بعد از اتمام درسمون ازدواج كنيم ١٣ اسفند ٨٨ عروسي كرديم و زندگي عاشقانمون رو شروع كرديم.ميدوني پسرم من هر روز هم اگر خدارو واسه داشتن همسري به اين خوبي شكر كنم كافي نيست.بابايي بهترين همسر دنياست و من مطمئنم كه بهترين باباي دنيا هم خواهد شد.هرچي از خوبيهاش بگم كمه مهمترين و برجسته ترين خصلتي كه داره خوش قلبيشه اينه كه واسه هيچكس بد نميخواد وبه همه از دل و جون و بدون هيچ منتي و چشم داشتي خوبي ميكنه.همينجا جا داره ازش به خاطر تموم خوبيهاش و زحمتايي كه ميكشه قدرداني كنم.محمدم تو همه چيزمي نفسمي .حالا هم كه بعد از سه سال خدا تورو بهمون داده عشق ما چند برابر شده.خدايا شكرت به خاطر تموم نعمتهايي كه به من و همسرم مهربونم دادي .مراقب هردوشون باش كه من بدون اونا هيچم.
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)